جدول جو
جدول جو

معنی کش کشان - جستجوی لغت در جدول جو

کش کشان
در حالت کشیدن، کشان کشان، برای مثال کش کشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تف (مولوی - ۴۵۸)
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
فرهنگ فارسی عمید
کش کشان
آهسته براه بردن و کشیدن: (کش کشانش آورید ند آن طرف او فغان برداشت در تشنیع وتف)، (مثنوی)
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاهکشان
تصویر کاهکشان
کهکشان، مجموعه ای شامل میلیون ها ستاره که به دور یک محور می چرخند، تنین فلک، راه حاجیان، آسمان درّه، مجرّه، کاهنگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهکشان
تصویر کهکشان
مجموعه ای شامل میلیون ها ستاره که به دور یک محور می چرخند، آسمان درّه، کاهکشان، کاهنگان، مجرّه، راه حاجیان، تنین فلک، راه شیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشان کشان
تصویر کشان کشان
در حال کشیدن و بردن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ کِ زَ)
ناحیتی است از آن این سوی رودیان به گیلان. (حدود العالم). دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت واقع در 21هزارگزی شمال خاوری رودبار و 7 هزارگزی راه عمومی عمارلو با 215تن سکنه. آب آن از سیاهرود پاچل و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. از دو محل بنام درومحله و کشکجان تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ یِ)
دهی است از بلوک خورکام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در 45هزارگزی خاور رودبار و سی و سه هزارگزی رستم آباد آب آن از چشمه و راه مالرو است بین این ده و صیقلده قلعه خرابه ای واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ)
کلمه ای که بدان سگ را بر مهاجمی (آدمی یا حیوان دیگر) برانگیزند و تحریک کنند و برآغالند و آن ممکن است مخفف کوش کوش امر از کوشیدن باشد یا امر از کشتن
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ)
آوازی است که بدان سگ را بر نخجیر یا سگی دیگر و امثال آن برآغالند. کیش کیش. (یادداشت مؤلف). رجوع به کش کش شود، کلمه ای که بدان مرغ خانگی یا مرغان دیگر را رانند
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
قریه ای بوده است سه فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق آباده. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ)
کاه کشان نیز گویند و به تازی مجره خوانند. (فرهنگ رشیدی). مخفف کاه کشان است، و آن سفیدیی باشد که شبها به طریق راه در آسمان نماید، و آن از بسیاری ستاره های کوچک نزدیک به هم است و عربان مجره می گویند. (برهان) (آنندراج). سفیدیی باشد طولانی که شبها مشابه راه در آسمان نماید، و مؤلف گویدکه خصوصاً در اخیر موسم برسات از سر شام نمایان باشد، یک سر آن به جنوب و سر دیگر به شمال و گاهی از این وضع منحرف هم می باشد. این را کهکشان از آن گویند که مشابه بدان است که کسی کاه را در رسن بسته بر زمین ریگ آلوده کشد و خطها از آن بر زمین پدید آیند، ’که’ بالفتح مخفف کاه است. (غیاث). کاه کشان. مجره. راه حاجیان. راه مکه. ام النجوم. ام السماء. آسمان دره. شرج. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کهکشان گروه عظیمی از ستارگان و اجرام سماوی دیگر است. کهکشانها در عالم به صورت جزایری هستند که به وسیلۀ فضای رقیقی از یکدیگر جدا شده اند. (فرهنگ اصطلاحات علمی از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران).
- کهکشان راه شیری، مجموعۀ تقربیاً هزارمیلیارد ستاره است که خورشید نیز در میان آنهاست. این کهکشان دارای ساختمانی تقریباً به صورت صفحۀ مارپیچی است که طول مقطع آن تقریباً یک میلیون سال نوری و مرکز آن دارای تحدب است. منظومۀ شمسی خورشید نزدیک به مرکز این صفحه یعنی تقریباً به فاصله سه پنجم شعاع از مرکز است. (فرهنگ اصطلاحات علمی از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران).
- کهکشان مارپیچی، کهکشانی است که در آن ستارگان، گرد و غبار و ابرهای گازی، در بازوهای مارپیچی متمرکز شده اند. به نظر می رسدکه این نوع کهکشان ها، از کهکشانهای بیضوی نتیجه شده باشند، تعداد کهکشانهای مارپیچی، در کیهان زیاد است، بازوهای این کهکشانها از ستارگان جوان و سحابیهای تاریک و روشن تشکیل یافته است. منظومۀ ’کهکشان راه شیری’ و کهکشان دجاجه از نوع کهکشان مارپیچی است. (فرهنگ اصطلاحات علمی ایضاً) :
نور راه کهکشان تابان در او
چون به سفره لاجورد اندر لبن.
ناصرخسرو.
ناقۀ همت به راه فاقه ران تا گرددت
توشه خوشۀ چرخ و منزلگاه راه کهکشان.
خاقانی.
دی غباری بر فلک می رفت گفتم کاین غبار
مرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند.
خاقانی.
خون دل زد به چرخ چندان موج
که گل از راه کهکشان برخاست.
خاقانی.
مه به اشک از خاک راه کهکشان
گل گرفت و خاک او اندود بس.
خاقانی.
مجره کهکشان پیش یراقش
درخت خوشه جو جو زاشتیاقش.
نظامی.
شب ماه خرمن می کند ای روز زین بر گاو نه
بنگر که راه کهکشان از سنبله پرکاه شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ / کِ)
در حال کشیدن دم. که دم خود رابرکشد: دم کشان رفتن، چون کبوتری گشتی در رفتن. (یادداشت مؤلف). که دنبال و دم بر زمین کشد و رود: تجذی، دم کشان بانگ کردن کبوتر گرد ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
در حال کشیدن ریش. (یادداشت مؤلف) : پیادگان قاضی وی را ریش کشان به محکمه بردند. (یادداشت مؤلف) :
کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ
ریش کشان دید یکی را به جنگ.
؟
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ / جِ گَ دی دَ)
به مرغان کش گفتن. (یادداشت مؤلف). راندن مرغ با آوای کش، کش گفتن به شاه شطرنج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ نِ)
آنکه نشان از کی دارد. کی نژاد. اصیل زاده:
سزد گر بود نام اوکی پشین
که هم کی نشان است و هم کی نشین.
نظامی (اقبالنامه چ وحید 31)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ کَ / کِ)
کشان برکشان. (ناظم الاطباء). در حال کشیدن. (یادداشت مؤلف) :
کشان کشان همی آورد هرکسی سوی او
مبارزان و عزیزان آن سپه را خوار.
فرخی.
، کشنده و جذب کنند. (ناظم الاطباء) ، برنده و بزور برنده و رباینده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 12 هزارگزی شمال باختری دورود و هزارگزی باختر راه شوسۀ دورود به بروجرد. جلگه، معتدل. دارای 243 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَمَ کَ)
کش مکش. تعارض. جدال:
پیر میخانه نمی داد بما دختر رز
بر در میکده خوش کشمکشانی کردیم.
ظهیرای نهاوندی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ کَ / کِ)
مخفف کشان کشان است که کنایه از آهسته و به تأنی براه رفتن و براه بردن است. (از آنندراج) (از جهانگیری) (از برهان) ، در حال کشیدن ممتد. کشانیدن بالاستمرار. رجوع به کشان کشان شود:
بمن نگر که مرا یار امتحانهاکرد
به حیله کرد مرا کشکشان به گلزاری.
مولوی (از جهانگیری).
دست عشق آمد گریبانم گرفت
دست دیگر رشتۀ جانم گرفت
کشکشانم برد تا درگاه دوست
در دلم بنشست و ایمانم گرفت.
باباعلی کوهی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ کُ)
خرامان. چمان. خرامان در رفتار:
طاوس میان باغ دمان و کشی کنان
چنگش چو برگ سوسن و بالش چو برگ نی.
منوچهری.
رجوع به کش و کشی شود
لغت نامه دهخدا
در حال کشیدن گوش، آرام و مطیع: جان گوش کشان آمد (آید) دل سوی خوشان آمد (آید) زیرا که بهار آمد رفت (شد) آن دل دیوانه (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش مکشان
تصویر کش مکشان
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن کشاکش، جدال ستیزه: (روز و شب در جنگ و اندر کش مکش کرده چالیش آخرش با اولش)، (مثنوی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی، امر و نهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکشان
تصویر کشکشان
کشانیدن بالاستمرار، در حال کشیدن ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشان کشان
تصویر کشان کشان
در حال کشیدن: (رنگ و روی بچه مثل چلوار سفید شده بود. مادرش کشان کشان او را از اطاق بیرون برد)
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف کاه کشان است و آن سفیدیی باشد که شبها بطریق راه در آسمان نماید و آن از بسیاری ستاره های کوچک نزدیک بهم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو کشان
تصویر مو کشان
در حال کشیدن موی: (پر و بال ما کمند عشق اوست مو کشانش میکشد تا کوی دوست) (مثنوی. چا. خاور. 3) توضیح این بیت در چا. نیکلسن نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهکشان
تصویر کهکشان
((کَ کَ))
کاهکشان، مجموعه ای از بیلیون ها ستاره است که برخی از آن هابه مراتب بزرگتر از خورشید می باشند، اما به علت فاصله زیاد، کوچکتر از خورشید به نظر می آیند.در بین ستارگان کهکشان ها، مقادیر زیادی گاز و ابرهایی از گرد و غبار وجود دارند که به گازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشان کشان
تصویر کشان کشان
((کَ. کَ))
در حال کشیدن
فرهنگ فارسی معین
کهشکان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی تیر و کمانوسیله ای برای شکار پرندگان مانند: گنجشک، سار، توکا
فرهنگ گویش مازندرانی
پیچاندن پا به سمت بغل که فنی در کشتی محلی است
فرهنگ گویش مازندرانی
در آغوش کشیدن، بغل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی که با کش یا طناب انعطاف پذیر انجام گیرداین
فرهنگ گویش مازندرانی